کد مطلب:140299 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:115

استنصار حبیب بن مظاهر از طائفه بنی اسد
همان طوری كه قبلا بیان نمودیم از روز سوم محرم به بعد لشگر و سپاه از طرف كوفه بطور لا ینقطع جهت كمك به ابن سعد می رسید و هر فوجی وقتی وارد می شدند با نواختن طبل و دهل آمدن خود را اعلام می كردند و اطفال و بانوان در حرم از شنیدن این صداها متأثر و وحشت زده می شدند این حال همچنان ادامه داشت تا شب هفتم كه فردای آن عمر بن سعد ناپاك بدستور امیر فاسق خود پسر زیاد فرمان داد آب را به روی اردوی امام علیه السلام ببندند و كار را بر اصحاب و لشگریان حضرت سخت نمودند و هر چه از زمان می گذشت كار بر یاران امام علیه السلام سخت تر می گشت و ساعت به ساعت امام علیه السلام افسرده خاطرتر گشته و بر پریشانی و پژمردگی آن جناب افزوده می شد در بین اصحاب حبیب بن مظاهر اسدی كه حال را بدین منوال دید در فكر فرو رفت و با خود گفت: بنی اسد قبیله من هستند خوب است بنزد ایشان رفته و آنها را از اوضاع مطلع سازم بلكه بتوانم آنها را به كمك پسر پیغمبر بیارم با این قصد محضر مبارك امام علیه السلام مشرف شد به روایت مرحوم مجلسی در بحار حبیب با دلی شكسته و خاطری افسرده خدمت امام علیه السلام آمد عرض كرد: یابن رسول الله ان هیهنا حی من بنی اسد در این نزدیكی قبیله بنی اسد جای دارند كه همگی از محبین و دوستداران شما هستند اگر اذن و


اجازه می فرمائید بروم و ایشان را به كمك شما دعوت كنم.

حضرت فرمودند: قد اذنت لك مأذون و مرخصی.

پس آن پیر روشن دل در نیمه شب با لباسی مبدل و متنكرا از اردوی حضرت بیرون آمد و خود را به قبیله بنی اسد رسانید اهل قبیله از آمدن حبیب شاد شدند به دورش جمع شدند گفتند:

ای حبیب در این وقت كجا بودی و از ما چه حاجتی داری؟

حبیب فرمود: ای نامداران جهت آمدن من در این وقت به اینجا آن است كه خواستم موجب سرافرازی شما در دنیا و آخرت را فراهم كرده و شما را خدمت پسر دختر پیغمبر ببرم، اكنون آن سرور با جمعی از صلحاء و نیكان در زمین كربلاء نزول اجلال فرموده اند و ابن سعد ستمگر با انبوهی از لشگر آن سرور را در میان محاصره كرده اند و از وی برای فاسق فاجر یزید حرامزاده بیعت می طلبند شما قوم و قبیله و عشیره من هستید نصیحت مرا گوش داده و پند مرا بشنوید، بیائید فرزند رسول خدا را یاری كنید و شرف دنیا و آخرت را برای خود بخرید، قسم بخدا یكی از شما در ركاب افتخار آفرین آن حضرت كشته نمی شود مگر آنكه در اعلی علیین رفیق حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله و همسایه علی مرتضی علیه السلام می باشد.

چون حبیب این سخنان را ایراد نمود شیرمردی مردانه و جوانی پر دل و فرزانه از جا برخاست نامش عبدالله بن بشیر بود گفت: انا اول من یجیب هذا الدعوة من اول كسی هستم كه كمر به یاری پسر پیغمبر بستم و اجابت این دعوت كردم.

پس از او یك یك مردان اسدی با سلاح كار و اسلحه كارزار از جا برخاسته و اعلام آمادگی نمودند تا آنكه نود مرد جنگی فراهم شد و جملگی خود را آماده حضور در ركاب امام علیه السلام كردند، در این بین نامردی از همان قبیله خود را مختفیا به پسر سعد رساند و گفت: اینك نود مرد جنگی به یاری امام حسین علیه السلام از قبیله


بنی اسد خارج می شوند اگر چاره ای داری علاج واقعه پیش از وقوع بنما.

چون این خبر به سمع نامبارك پسر سعد رسید از سراپرده بیرون آمد ارزق شامی را طلبید و چهار صد مرد جنگی در اختیارش نهاد و آنها را سر راه آن جماعت فرستاد و دستور اكید به ایشان داد كه نگذارید این جماعت به اردوی امام حسین ملحق بشوند.

لشگر عمر سعد با آن مومنان مقابل شدند و از رفتن ایشان به اردوی كیوان شكوه ممانعت كردند، بنی اسد آنرا نپذیرفته و اصرار در رفتن نمودند، عاقبت كار به منازعه و جنگ كشید، حبیب خطاب به ارزق نمود و فرمود:

ویلك یا ارزق مالك و لنا انصرف عنا، دعنا یشتقی بنا غیرك

وای بر تو ای ارزق به ما چه كار داری، از ما دور شو، ما را رها كن و بگذار دیگری اظهار شقاوت با ما را بكند ارزق اصلا اعتناء به كلمات حبیب نكرده در آن شب تار خود را به آن جماعت زد و آنها را متفرق ساخت آن گروه وقتی دیدند تاب مقاومت ایشان را ندارند گریختند و از ترس آنكه فردا عمر سعد لشگر بسرشان نفرستد خیمه ها و چادرهای خود را كنده و به موضعی غیر معلوم پناهنده شدند